سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنهای رسوا

وقتی تو تنهایی  خودم را جلوی ایینه قرار دادم تازه یادم امد:بزرگتر که بودم ایینه ها راست

 می گفتند .

اما امروز که قدم با سنم برابری میکنند دستانم از روی سر همسایه مو هایم را برای جشن

 غربتم شانه میکنند

انجا تنهایم را با اینه نصف کردم که شاید دیرتر از خودم ترک بخورد


تولدم مبارک

الکی الکی بزرگ شدم بدونه اینکه بدونم چی میخوام؟ می خوام کجا برم ؟

زودم از کنار تمام حوادث روزگار رد شدم .وقتی نگاه به گذشتم می کنم انگار همین دیروز بود که اول ابتدایی بودم و همین دیروز بود که داشتم فکر می کردم کی ?? ساله می شم دریغ و درد که زود رسیدم

 راستی توی ذهنم دیگه باید بشمارم الان فقط تا 30 بلدم اما قراره تا 42 هم بشمارم اونم معکوس که کی به ?? سالگی می رسم اخه یه جورایی به دلم براته تو ??  رفع زحمت می کنم .

خدا کنه این به دل برات شدن ها الکی نباشه .اخه هر وقت به دلم برات شد نا مردی کرد و انجام نشد.

 اما  انگاری این یکی زیادی به دلم افتاده

 مثلا تولدم مبارک اونم من؟؟؟؟؟؟؟

 راستی زنده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟